سلام
همیشه بهش می گفتن حسین عاشق اما هیچ وقت من نمی دوستم منظورشون از این حرف چیه تا اینکه یه روز ازش پرسیدم حسین دوست داشتی چطور شهید بشی؟
گفت: محمد جان: بادمجون بم آفت نداره ...
بهش گفتم: شوخی نکن حسین بالاخره تو چند ساله تو این جبهه ها داری می جنگی همین طور نمی مونه که یا شهادت یا سوغات جنگ نصیبت میشه اما انقدر نورانی شدی که فکر می کنم داری شهید میشی...
با خنده گفت: بذار من از تو یه سوال بپرسم اگه تونستی بهم جواب بدی من بهت جواب می دم، فرض کن اگه یه روز خدا بهت بگه تو دستور بده من عمل می کنم چه چطور مردنی را ازش طلب می کنی؟ اصلاً مرگ می خوای یا زندگی؟
توی حرفش موندم ( طبق معمول سوالش سخت بود ) و گفتم: من نمی دونم اما اگه از تو بپرسه چی می گی؟
گفت محمد جان: اگه یه روز خدا از بندهاش می پرسید که چطور می خوان بمیرن یا چطور می خوان زندگی کنن من بهش می گفتم: خدایا حیاتی چون حیات امیرالمومنین به من عنایت کن، شهادتی مثل شهادت اباعبدالله ....
با هم زدیم زیر خنده، بهش گفتم حاجی پیاده شو با هم بریم چه سنگینم چسبیدی، اما باورتنو نمیشه دو هفته بعد توی عملیات وقتی بدنش پر از ترکش شد به روز بلند شد و سر پا ایستاد چند قدمی رفت به طرف عراق.
توی اون وضعیت داد زدم عاشق چرا داری میری به طرف عراق کشور خودت پشت سرته گفت: من که بهت گفتم چی دوست دارم خدا بهم داده میخوام چند قدم نزدیکتر به به عشقم بمیرم ....
تازه فهمیده بودم چرا بهش می گفتن عاشق.
شهداء در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند...
______________
بعد نوشت: همه با هم حرکتی داشته باشیم برای نابودی شمر زمانه اسرائیل غاصب و تسلای دل بی گناه غزه ظهر عاشورا یک زیارت عاشورا بخوانیم، از دوستان گل میخ، شیلوعج، یا امیرالمومنین روحی فداک، سیر بی سلوک، سلام آقا و خانم ناظم دعوت می کنم شما نیز دوستانتان را برای این امر دعوت کنید تا همه با هم در این حرکت بزرگ شریک باشیم....