سه نفر جلو از راست به چپ:سرلشگر شهید احمد کاظمی ،سردار شهید احمد اللهیاری فرمانده گردان غواصی خط شکن محمد رسول الله از لشگر 8 نجف اشرف و نفر سمت چپ سردار سرتیپ عبد الله عراقی جانشین نیروی زمینی سپاه .
تصویر فوق یک شب قبل از عملیات کربلای 4 است نفر وسط سردار شهید احمد اللهیاری عمو دلاورم است که در کنار سردار احمد کاظمی در ساختمان گمرک در خرمشهر به همراه نیروی هایشان حضور دارند. احمد اللهیاری عموی شهیدم در عملیات های بسیاری در کنار شهید حاج احمد کاظمی حضور داشته است.کسی که در جایی شهید کاظمی به نیروی های خود می گوید بروید و شجاعت را از اللهیاری بیاموزید.
بعد از شهادت پدر و عمویم و پایان جنگ تحمیلی هر وقت کسی برایم خاطره از شهدایمان تعریف می کرد، یادی هم از شهید کاظمی می کردند . چرا که پدر و عمویم در عملیات های بسیاری از جمله خیبر ، بدر ،والفجر 8، کربلای 4 ، کربلای 5 و نصر 5 به عنوان فرمانده تیپ و گردان در لشگر 8 نجف اشرف اصفهان در کنار شهید کاظمی حضور داشتند . با شنیدن خاطرات همرزمان پدر و عمویم همیشه دوست داشتم بروم و سردار احمد کاظمی را ببینم و از ایشان بخواهم تا از پدر و عمویم برایم خاطره تعریف کند .مادرم می گفت قاسم جان، شهید احمد کاظمی به همراه شهید زین الدین و شهید احمد اللهیاری عمویت یک شب شام در قزوین میهمان ما بودند و از آن شب تعریف می کند .همرزمان پدر شهیدم و عمویم همیشه از دوستی و رفاقت پدر و عمو های شهیدم با شهید کاظمی می گفتند .
همیشه دوست داشتم ببینم احمد کاظمی چه شخصیتی دارد که اینقدر محبوب است و همه از خوبی ایشان می گویند .
آن موقع هنوز شهید کاظمی به شهادت نرسیده بود.ولی دیدن ایشان با مسولیتی که در سپاه داشتند کمی مشکل بود ولی همه از مهربانی و روی خوش ایشان برایم می گفتند .تا اینکه تصمیمم برای دیدن سردار احمد کاظمی جدی تر شد و پیش خودم گفتم هفته آینده حتما میروم و ایشان را می بینم .
همین روزها بود که ناگهان خبر سقوط هواپیما و شهادت سردار شهید احمد کاظمی را شنیدم . و لیاقت دیدن ایشان را برای همیشه از دست دادم.حاج احمد کاظمی شهید شده بود و آرزوی چندین ساله خود برا دیدن ایشان را برای همیشه از دست داده بودم .بعد از شهادت حاج احمد علاقه ام به ایشان روز به روز بشتر شد و حاجی دلها ، تمام قلب مرا فتح کرد. دیوار های اتاقم در کنار تصاویر پدر و دو عموی شهیدم مزّین به تصویر شهید حاج احمد کاظمی است و هر روز با نگاه کردن به چهره ایشان آرامشی عجیب به من دست می دهد.
بگذارید از اولین باری که سر مزار حاج احمد رفتم برایتان بگویم: روزی از قزوین به جمکران رفته بودم بعد از تمام شدند دعای توسل وقتی می خواستم بر گردم، دیدم اتوبوسی که به اصفهان می رفت یک جای خالی داشت و بدنیال مسافر می گشت.یک لحظه احساس کردم حاج احمد دارد دعوتم می کند .به کاروانی که با انها آمده بودم گفتم شما بروید قزوین و خودم راهی اصفهان شدم در یک روز سرد زمستانی ساعت 3 نیمه شب بود که به اصفهان رسیدم همه جا تاریک بود و من در اصفهان بجز حاج احمد آشنایی دیگر نداشتم. یه مسجد پیدا کردم که تا موقع نماز آنجا ماندم و و بعد از نماز راهی گلزار شهدای اصفهان شدم . و برای اولین بار سنگ مزار حاج آحمد را در آغوش کردم و کلی براش درد و دل کردم و گفتم حاجی سلام من را به پدر و عمو های شهیدم برسان.
امروز هم وقتی مراسم شهدای عرفه را از تلویزیون دیدم دلم برای حاج احمدم عجیب تنگ شد . امیدوارم روزی به آروزیم برسم و پیش حاج احمدم بروم. روحش شاد و یادش گرامی .