این روز ها خوب دم از شهدا می زنیم !
صبح روز سه شنبه 20 مرداد بود که صدای پیامک موبایلم خبر از خاموشی ستاره ای دیگر داد. پیامک از سامانه پیامک بنیاد شهید بود، با این مضمون که (هادی اعتقادی جانباز 70% به خیل شهدا پیوست مراسم تشییع فردا چهارشنبه 21 مرداد ساعت 9:30 ) . ستاره ای که از دنیای مادی و بی معرفت ماجدا شد و به خیل یاران شهیدش پیوست .
می دانم که خیلی از بچه های شهر او را نمی شناسند من نیز او را نمی شناختم از چندتن از رزمندگان با سابقه شهر در مورد او سوال کردم . اما هر یک با سوال هایی پاسخم را دادند .کی شهید شده؟ ویلچری بود؟ قطع عضو ؟یا شیمیایی ؟ پیش خودم گفتم :چطور می شود جانباز 70% درصد این شهر که سالها در دوران دفاع مقدس حضور مأثر داشته و سالها بود که از تاثیرات گاز شیمیایی رنج می بُرد ، کسی از حالش با خبر نباشد . چه شده است که حتی رزمندگان دیروز از حال همسنگر جبهه هایشان بی خبراند ؟! بگذارید برایتان بگویم که شهید هادی اعتقادی در سال1341در شهرمان قزوین به دنیا می آید و از سال 63 در حالی که 18 سال بیشتر نداشت از طریق بسیج مسجد محله به جبهههای نبرد اعزام و تا سال 67 به تناوب در مناطق جنگی حضور می یابد و در سال 1366در حین انجام عملیات در منطقه حلبچه با بمباران شیمیایی جنگنده عراقی مواجه می شود و در اثر استفاده دشمن از گازخردل ، اعصاب و تاول زا دچار خفه گی می شود و تمام بدنش تاول می زند و در حالی که سرفه های خشک امانش را می بُرد و به کما می رود ، بعد از یک ماه در حالی که نام خود را هم فراموش کرده بود به زندگی باز می گردد.
بعد از جنگ در یکی از کارخانه های قزوین مشغول به کار می شود ، از 6 سال پیش بخاطر تاثیرات شیمیایی در مسیر بین قزوین تا بیمارستان ساسان تهران به سختی گذر عمر می کرد و رنج می کشید تا اینکه از 8 ماه پیش در بیمارستان ساسان بستری می شود ،او که ریه هایش به شدت آسیب دیده واز حنجره مصنوعی استفاده می کرد و حتی نام فرزندان خود را هم فراموش کرده بود، به سختی در دنیای پرتلاطم و طوفانی گذر عمر می کرد. تا اینکه در 20مرداد 88 به ندای حق لبیک می گوید و با شهادت به جمع یاران آسمانی خوش می پیوندد.
جانباز شیمیایی شهید هادی اعتقادی
همسر صبور شهید اعتقادی می گوید مشکلاتمان بسیار بود و همیشه سعی می کردم در بیمارستان کنار همسرم باشم و دو فرزندم علی و محمد رضا در خانه تنها بودند اما سعی می کردم محیط خانه را تاحدودی برای بچه ها آرام نگه دارم تا آنها کمتر احساس کمبود کنند.او می گوید؛ فرزندانم هیچگاه از این شرایط گله نمی کنند و به پدرشان افتخار می کنند، هر چند پدرشان زمانی هم که در خانه بود به علت مصرف بیش از حد دارو همیشه خواب بود و یا نمی توانست با فرزندانش حتی برای قدم زدن بیرون برود.
از آخرین تشییع شهدا در شهرما که برای شهدا گمنام بود سه سال می گذشت . پیش خود گفتم این روزها بعد از آن حوادث قبل انتخابات که باسوء استفاده ناجوانمردانه عده ای از اسم دوران دفاع مقدس ، امام و شهدا و قانون شکنی همان عده در حوادث تلخ بعد از انتخابات ، همه دلشان برای شهدا تنگ شده و فردا که روز تشییع شهید اعتقادیست ؛ رزمندگان ،ایثارگران ،دانشجویان و بچه هیئتی ها و همه مردم شهر همانند روزهای دوران دفاع مقدس وقتی شهیدی تشییع می شد همه می آمدند، می آیند تا بار دیگر آرمانهای بلند انقلاب ، امام و شهدا تجدید میثاق کنند. تشییع شهدا جامعه را متوجه فرهنگ شهادت میکند ضمن اینکه نباید وظیفه خود را منحصر به تشییع شهیدان بدانیم .
در حالی که مطمئن بود دوستانم همانند همه خبرها که با پیامک بلافاصله در شهر می پیچید از مراسم باخبرند، اما فقط برای جهت اطلاع مجدد ،زمان و مکان مراسم تشییع را برای چند تن از دوستان پیامک زدم.صبح چهار شنبه 21مرداد ساعت به سمت محل تشییع حرکت کردم .در مسیر دنبال پوستر ها وبنر های اطلاع رسانی برای تشییع می گشتم اما مشاهد نکردم پیش خود گفتم انشا الله در مسیر های دیگر هست.به محل تشییع رسیدم .که ناگهان تمام بدنم را عرق سرد فرا گرفت .اینجا چرا اینقدر خلوت است ؟پس بقیه کجا هستند؟ نکند تشییع زودتر شروع شده و من دیر رسیدم ؟ اما نه مراسم آغاز نشده بود و تازه برای اینکه مردم برسند با نیم ساعت تاخیر شروع شد.روی تابوت شهید را با تکه هایی از چند پرچم کوچک کشورمان که با چسب بهم متصل شده بود به نحوی پوشانده بودند. تابوت حرکت کرد وفقط شانه های خانواده شهید و عده ای دیگر ، میزبان پیکر مطهر فرزند برومند حضرت روح الله(رض) شد.در حالی که بغض و اشکم در هم آمیخته شده بود گوشه ای از تابوب را گرفتم .زیر لب به شهید اعتقادی گفتم: حاجی برایم فاتحه ای بخوان که تو زنده ای ما مرده ! حاجی سلام مرا به پدر و عمو های شهدیم برسان و بگو که دلم برایتان تنگ شده است با معرفت ها چرا حالی از ما نمی پرسید؟.
در حالی که تابوت شهید روی دوشم بود چندین بار ناخودآگاه به عقب نگاه می کردم ولی تعدادمان همان حدود 100 نفر بود و کسی اضافه نمی شد. از ارتش یک گروه موزیک بیشتر نبود و از سپاه و نیروی انتظامی بجز چند سرباز که حفاظت خیابان رو به عهده داشتند کسی را مشاهده نکردم.
پیر مرد عزیزی هم بود که فقط لا اله الا الله می گفت و بقیه تکرار می کردند.یادش بخیر تشییع شهدای سال های نچندان دور ، که در حین تشییع مداحی مدیحه سرایی می کرد و مردم با شعار هایی همچون ((این گل پر پر از کجا آمده ، از سفر کرببلا آمده )) ((حسین حسین شعار ماست شهادت افتخار ماست)) (( کجائید ای شهیدان خدایی بلا جویان دشت کربلایی ، کجائید ای ... )) شهدا بدرقه می کردند .
مگر مردم شهدا را فراموش کرده اند ؟با مردم کاری نداریم همزمان و رفیقان همسنگرش کجا هستند؟اصلا دوستانم که خود به آنها پیامک زدم کجایند؟دنبال مقصر نیستم مسوولین به خود نگیرند. این روزها خوب دم از شهدا می زنیم !
مارا چه شده است؟ یادم است سال گذشته برای یک همایش پیاده روی تمام شهر را پوستر و بنر و تراکت فرا گرفته بود جالب اینجاست که بسیاری از ادارات به کارمندان و خانوادهایشان دعوت نامه داده بودند و از آنها خواسته بودند که در آن همایش پیاده روی شرکت کنند.
در روز تشییع در خیابان شهدا خبری از عطر و گلاب و اسپند نبود اما جایتان خالی عطر شهید همه جا را معطر کرده بود. !
آری
یاران چه غریبانه، رفتند از این خانه هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه
بنا نبود اینجوری بشویم .... قرارمان این نبود به شهدا جاخالی بدهیم ... قرارمان این نبود امام را تنها بگذاریم ...
خوب است که بدانیم جنگ تمام شده است اما شیمیایی ها تازه سرفه هایشان شروع شده است ما نیز کنار سفره ها رفتیم وصرف نکرد که این سرفه ها را بشنویم. یارانی که مانده اند ولی غریبانه.بعد از جنگ انگار غریبه شده بودند .انگار ما آنها را نمی شناختیم .انگار یادمان رفته بود که اگر جنگی را گنجی هست همین ها هستند . اما دل فقط به این خوش داشتیم که دشمن را از مرزهایمان فراری دادیم.غافل بودیم که زخم دشمن هنوز در خانه است.دشمن
رفت،آری،اما در سینه جانبازان ما مگر ردپایش را نمی توان دید؟
مگر جانبازان را فراموش کرده اید ؟مگر فراموش کرده ایدو نمی دانید؟آرزوی فرزند جانباز قطع نخایی این است برای یک بار هم که شده پدرش را تمام قد ببیند؟ ،فرزند شهید نمی داند مفهوم واژه پدر یعنی چه ،فرزند جانباز شیمیایی بجز صدای سرفه از پدرش چیزی نمی شنود ، خانواده های جانبازان اعصاب و موجی با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم می کنند؟
روزگار، نه. زمانه، نه. زمان، زمان غریبی است .قرارهای امروزی آوای بی قراران را از یادها برده است، ترانههای امروزی ترانهی دلنواز باران جبههها را از بین برده است. . غربت یاد شهید غیرتهای رفته به باد را زنده نمیکند ؟
آری، زمان زمان غریبی است.
لبخندهای مایل به دنیا لبخندهای دریایی دریادلان را فراموش کرده است. آری! آسمان سینههامان از آوای غربت یاران، بغض ابر گرفته است. کجائید؟! ای لبهای خاموش، تا با صدای آشنای خود برایم بگوئید رازهای در زنگار نهفته را، قصه شوق پرواز را.
ابری می شوم انگاری ، باد که می وزد بارانم می آید. نویسنده:قاسم اللهیاری (فرزند شهید اللهیاری )
نیمی از مطلب فوق در روزنامه رایحه مهر استان قزوین در تاریخ 1/6/88 به چاپ رسیده بود ! که در وبلاگ متن کامل آن را مشاهده می کنید.