سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
   

 

گمنام تا لحظه ظهور
 
دانشنامه عاشورا



سرباز گمنام امام زمان(عج)

پست الکترونیک
پروفایل مدیر وبلاگ

زمستان 1387
بهمن 1387
اردیبهشت 89
مرداد 89
شهریور 89
شهریور 90
مهر 90
آذر 90
» ()
زمستان 1387
بهمن 1387
اردیبهشت 89
مرداد 89
شهریور 89
شهریور 90
مهر 90
آذر 90

» سفرزیارتی.سیاحتی وهمیشگی آخرت
»
» سرلوحه برنامه های امام زمان(عج)
» نشانه های ظهور امام زمان چیست؟
 

زن اسرائیلی عزادار شوهر فلسطینی دوشنبه 87 بهمن 28
 

به نام خدا

زن اسرائیلی عزادار شوهر فلسطینی 

 

منبع : روزنامه اسرائیلی انگلیسی زبان اورشلیم پست،شنبه پنجم بهمن ماه 1387

عکسی را که می بینید متعلق به خانم گالیت پوکو تبعه اسرائیل،زوجه محترمه مرحوم آقای رامی محمد الکیدرا اهل غزه می باشد.این دو نفر 10 سال پیش در اسرائیل پیوند زناشویی بستند.در ابتدای زندگی مشترک،در همانجا زندگی می کردند،تا این که مقامات اسرائیل،رامی محمد را دستگیر کردند و به غزه فرستادند.خانم پوکو که طاقت دوری شوهر و فرزندانش را نداشت به غزه رفت و در کنار آنها در بیت لاهیا زندگی نمود.اما بعدا این زن و شوهر نتیجه ازدواج خود را که شش فرزند(ماشاءالللللله) بود تقسیم کردند،سه نفر نزد پدر در بیت لاهیا ماندند و سه نفر همراه مادر به اسرائیل مراجعت نمودند.دو نفر از فرزندانی که با مادر هستند ،در عکس فوق دیده می شوند.

خانم پوکو از روز چهارشنبه گذشته که مطلع شده است شوهرش در عملیات تجاوز اخیر به غزه به رحمت الهی پیوسته است،با روشن کردن شمع،برای شوهرش عزادار است.

این خانم تقاضای پیوستن به سه فرزند خود در غزه را دارد،اما گفته است که حاضر هم نیست که به غزه برود.یعنی در حقیقت تقاضای آمدن سه فرزند به اسرائیل را دارد.

شبکه دوم خبری اسرائیل،گزارشی را از وی تهیه کرده است.او در گزارش اظهار نموده که شوهرش به وی گفته بود که اگر برایش مسئله ای پیش آید،از بچه ها نگهداری نماید.

یک گروه خبری فیلمی را از خانم پوکو تهیه کرده که تلفنی با دخترش در غزه صحبت می کرده و به زبان عربی می گفته که بزودی به او خواهند پیوست.

یاسمین دختری که در بیت لاهیا می باشد به مادر گفت:ما می خواهیم که تو پیش ما بیایی.

خانم پوکو به پدر شوهرش گفته است که اصلا حاضر نیست به غزه برود.او تقاضا کرد که بچه ها را نزد او بفرستند.

پی نوشت:از جار و جنجالی که در باره این ماجرا در داخل اسرائیل بر پا کرده اند،به نظر می رسد که حضرات صهیونیست می خواهند نوعی(ننه من غریب)در بیاورند و پای حقوق بشر آن هم از نوع آمریکایی به وسط بکشند. که ای داد و ای بیداد،کودکان دور از مادر.

تا مطلب بعد خدا نگهدار.

 



 

نظر بدهید

 
 
 

زنی هشت قلو زایید دوشنبه 87 بهمن 28
 

به نام خدا

زنی هشت قلو زایید

 

منبع:روزنامه سی ان ان سه شنبه  8 بهمن ماه 1387

 صبح دوشنبه،در کالیفرنیا،آمریکا زنی هشت قلوهایی را به دنیا آورد که گفته می شود دومین هشت قلوهای زنده به دنیا آمده می باشند.6 تای آنها پسر و دوتا دختر می باشند.وزن این هشت قلوها از یک پوند و هشت اونس تا سه پوند و چهار اونس می باشد.سه نفر از آنها به کمک های تنفسی نیاز داشتند.به غیر از این،مشکل خاص دیگری نداشته اند.

این 8 قلوها 30 هفته ای به دنیا آمده اند.پزشکان فکر می کردند که مادر 7 قلو حامله است،اما پس از وضع حمل متوجه شدند که آنها هشت قلو هستند.

بر اساس آخرین اطلاعات پس از یک شب وضع هشت قلو ها رضایت بخش است.مادر هنوز موفق به دیدن بچه ها نشده است.

اولین هشت قلوهای زنده به دنیا آمده،ده سال پیش متولد شدند،اما بعدا یکی از آنها درگذشت. 

توجه توجه:(جمعه 11 بهمن 87) باز هم به نقل از روزنامه سی ان ان

خانم دکتر کارن میپل یکی از اعضای تیم وضع حمل مادر هشت قلوها از قول مادر بزرگ هشت قلوها اعلام کرد که( با اجازه همه بازکنندگان این وبلاگ )دخترش علاوه بر این هشت قلوها،شش فرزند دیگر دو ساله تا هفت ساله هم در منزل دارد.وی اضافه نمود که دخترش تحت درمان پیوند جنین بوده،ولی پس از با خبر شدن از چند قلو بودن،باز هم راضی به کاهش تعداد قلوها نشده است.ضمنا یکی از اعضای تیم پزشکان این وضع حمل،پزشکی ایرانی به نام دکتر جلیل ریاضی است.

مشروح خبر را به نقل از سی ان ان به زبان انگلیسی بخوانید:

ادامه مطلب

 

نظر بدهید

 
 
 

اوست پایدار دوشنبه 87 بهمن 28
 

به نام خدا

اوست پایدار

 

ترجمه با کمی دخل و تصرف:با اجازه بزرگترها و کوچکترها،خودم

با کمال تاسف و تاثر روز جمعه 8 آذر ماه از طریق صفحه خبر یاهو مطلع شدیم که خانم ادنا پارکر مسن ترین انسان زنده روی کره خاکی(صاحب عکس فوق) در سن 115 سالگی، عمرشان را به من و شما دادند و در شهر شلبی ویل در ایالت ایندیانا در ایالات متحده، به رحمت حق پیوستند. ادامه مطلب

 

نظر بدهید

 
 
 

توجه دوشنبه 87 بهمن 28
 




 

نظر بدهید

 
 
 

سلام بر شهدا شنبه 87 بهمن 26
 

سلام بر شهدا، سلام بر کسانی که با جان خود با خدا معامله کردند.و چه معامله ارزشمندی.سلام و صلوات خداوند بر آنان باد.دوستان عزیز ایمان و اعتقاد قلبی دارم که شهدا به جهت اعتماد به الطاف الهی و اطمینان از نیت و عمل خود آگاهانه شهادت را برگزیدن چرا  که خداوند شهادت را نیز با همه برکات و ثمراتش بر کسی تحمیل نمی کند...حتماَ عزیزان رزمنده مطالب حقیر رو تجربه کرده اند.ولی واسه اون دوستانی که دفاع مقدس را تجربه نکردن عرض کنم،داشتیم لحظاتی را که مرگ و زندگی در راستای هم قرار می گرفتند و حتی امید به زنده ماندن کمتر از شهادت بود. در این لحظات خداوند شما را مقید به انتخاب می کرد، رفتن یا ماندن و شهدای ما آگاهانه انتخاب کردند.از همه چیز خود گذشتند، پدرو مادر، زن و فرزند ، مال و اموال...هیچکدام نتوانستن مانع شوند،خوشا به حالشان و بدا به حال ما بازمانده گان از این قافله...



 

نظر بدهید

 
 
 

شقی ترین آدم ها ! شنبه 87 بهمن 26
 

                                                                                   

این غریب دور از وطن،برادرمان حاج احمد متوسلیان در طول مدتی که ما خدمت ایشان بودیم هر بار که خدمت ایشان عرض می شد که در محافظت از جانتان یک مقداری دقت بیشتری کنید و محافظت بیشتری داشته باشید به عنوان مثال وقتی ایشان با خودرو در سطح شهر تردد می کردند زمانی که منافقین در سال 61 افراد را در کوچه و خیابان ترور می کردند احتمال اینکه نارنجکی داخل ماشین ایشان بیندازد زیاد بود. از ایشان می خواستیم که دقت بیشتری داشته باشند.اگر امکان دارد درهای ماشین را ببندند و....ایشان همیشه در جواب همه برادران می فرمودند که با خدای خود عهد بسته ام و می دانم که خداوند خواست مرا قبول خواهد کرد.شما هم به فکر خودتان باشید و از جان خودتان محافظت کنید.من از خدا خواسته ام که به دست شقی ترین آدم های روی زمین یعنی صهیونیست ها به شهادت برسم و می دانم حتماَ خداوند این دعای مرا مستجاب خواهد کرد و به همین دلیل می دانم که نه به دست منافقین و نه به دست عراقیها بلکه به دست صهیونیست ها کشته خواهم شد.

                                                                                                عباس برقی

 

نظر بدهید

 
 
 

یک چفیه... چهار مرد شنبه 87 بهمن 26
 

 

منطقه بین قلاویزان عراق و پاسگاه بهرام‌آباد را مین‌‌گذاری می‌کردیم. با پنجاه نفر از بچه‌های تخریب، ده شبه کار را تمام کردیم. بچه‌های خسته همه به مرخصی رفته بودند. فقط من و چهار نفر دیگر ماندیم. چند روز بعد مسئول گردان اعلام کرد تمام مین‌هایی که جلوی خط مقدم کاشته‌ایم، منفجر شده؛ مین‌ها ضد تانک و غیر استاندار بودند و مدت زیادی هم از عمرشان گذشته بود. مدل مین‌ها را عوض کردیم. از پانزده نفر از افراد گردان هم کمک گرفتیم وشب اول برای کاشتن مین‌ها رفتیم. آن شب هفت‌صد متر مین‌گذاری کردیم و کار تا ساعت 30/1 صبح طول کشید. هوا که مهتابی شد، برای فرار از دید عراقی‌ها، کار را تعطیل کردیم و با تویوتا برگشتیم عقب، تویوتایی بدون سقف و چراغ … من بودم و رحمت‌ا.. یعقوبی و قربان‌علی پوراکبر و محمدرضا جعفری. یکی از بچه‌ها رو کرد به من و با خواهش گفت: «حسین! برایمان روضه وداع زینب(ع) با حسین(ع) را بخوان.» تعجب کردم؛ این‌جا؟ با این‌حال و وضع؟! خلاصه قبول کردم و از گودال قتلگاه و گلوی بریده و پیراهن کهنه و … گفتم. همه گریه کردیم تا به مقر رسیدیم. شب دوم هم هفت‌صد متر مین گذاری کردیم و ساعت 30/1 صبح کار را تعطیل کردیم. آن شب نیز به التماس یکی دیگر از بچه‌ها روضه شب قبل را تکرار کردم و گریه‌ها شدیدتر شد. این‌بار هم وقتی به مقر رسیدیم، بچه‌ها نماز شب خواندند و خوابیدند.شب سوم هم مثل دو شب قبل گذشت. آن شب اما بعد از برگشت از منطقه، تعدادی مین اضافه در خط جامانده بود و باید چند نفر برای آوردنشان می‌رفتند. فرمانده لشکر هم از من خواسته بود، سه نفر را به عنوان تشویقی به مشهد بفرستم. به یعقوبی و پوراکبر و جعفری گفتم با جانشینی که از تدارکات می‌آید، مین‌های خط مقدم را برگردانند و بعد هم به سمت مشهد حرکت کنند.موقع خداحافظی چهره‌شان تغییر کرده بود و با دیدن هرکدامشان بند دلم پاره می‌شد. دلم می‌لرزید، اما خداحافظی کردم. تازه چشم‌هایم بسته شده بود که یکی بالای سرم فریاد زد: «حسین! پاشو! بچه‌ها منفجر شدند…» با لرز از جا پریدم. تا به خودم آمدم، نگاهم خیره شد روی عروسکی که کنار چادر بود. عجیب‌تر از این نمی‌شد. همین چند روز پیش به رحمت‌ا… خبر دادند خداوند دختری به او داده و با چه شوقی این عروسک را برایش خرید … ادامه مطلب

 

نظر بدهید

 
 
 

وداع آخر... جمعه 87 بهمن 25
 

بسم رب الحسین، بحق الحسین واشف صدر الحسین

اینک خیمه ها در تلألوی غمگینانه، سرود جاوید آتش را به ترنم خواهند نشست. صحرا سر به زانوی سکوتی بلند، فرو برده و ذوالجناح عاشق تر از همیشه شیهه می کشد: چه شیهه و فریادی!

 به دنبال بی قراری ذوالجناج بانوی حرم آشفته تر از هر مجنونی از خیمه گاه بیرون می دود شاید هم از خویش جدا می شود، ناگاه فریاد « مهلاً مهلا » در بیابان کربلا می پیچد. ذوالجناح به احترام گام های زینب می ایستد، بی تردید همه سوگ های بشریت را در تقدیر زینب نوشته اند.

 زینب از مادر سخن می گوید از وصیتی سهمگین و حماسی، همین قدر می فهمم که لب های ملیح و عطش زده اش بر گلوی خشکیده ام بوسه می زنند.

 شانه های شکسته زینب را می بینم که خود را برای رسالتی سنگین حاضر کرده اند. سوار می شوم و خواهر برای همیشه پیاده می ماند، نگاهش نمی کنم ولی می دانم که از خود بریده است، می فهمم که فاتحه ی دل خویش را خوانده است.

 حتی برای لحظه ای نگاه نمی کنم. شاید دیدن او مرا که هیچ، ذوالجناح را از حرکت باز دارد. باید رفت چه وداع سنگینی!

 سپاه یزید از هم گسسته، مردی نیست که به من نزدیک شود و از پا در نیاید، شمشیر من امروز از ذالفقار حیدر تشنه تر است و تشنه تر از لب های خشکیده ابالفضل.

 شمر را می بینم، پیش از این هم دیده ام وقتی که خون علی اصغر را به آسمان پاشیدم و دیگر پایین نیامد. شمر هم فقط و فقط به گلوی من خیره مانده بود.

 شمر را می بینم که به سمت من می آید با خنجری در دست، آسمان چشم بر هم می نهد و زمین برخود می پیچد شمر می نشیند نه بر زمین، نه بر صحرا که بر روی سینه ی پاره پاره من. بر پیکر از هم پاشیده من شمر می نشیند و خنجر را بر حنجر من می گذارد، برق چشمان فاطمی ام، امانش را بریده، یار آخرینم، مهدی جان! زینب مرا دریاب، وارثان کربلا را به دست تو می سپارم.

 شمر می کوشد تا سنگین ترین جنایت بنی آدم را از آن خود کند.

 لب می گشایم. باید بداند که از پشت سر بر ارتکاب این امر توفیق خواهد یافت. لحظه ای بعد خنجر بر قفا و شمر مسخ شده است.

 سر از تن جدا می شود و زینب از خویش، شمر از من سر می برد و خواهر از من دل و صدای فاطمه در صحرا می پیچد که فریاد می زند« این الطالب بدم المقتول بکربلا »...     

شهدا در قهقه مستانه، عند ربهم یرزقونند...

______________

بعد نوشت: ظهر عاشورا و زیارت عاشورا، را نیز فراموش نکنیم و همه با هم همنوا شویم برای اطلاعات بیشتر به اینجا مراجعه کنید...



 

نظر بدهید

 
 
 

ریحانه... جمعه 87 بهمن 25
 

سلام

یه روز توی سنگر نشسته بودم که اومد و گفت :حاجی میشه بیای بیرون باهات کار دارم . گفتم :بیا تو کارت را بگو گفت : نه حاجی می خوام تنها باشیم بهت بگم . به درخواستش رفتم بیرون کنار سنگر یه جای دنجی بود نشستیم شروع کرد به صحبت گفتش :‏حاجی من سواد درست و حسابی ندارم اما یه وصیت نامه نوشتم که می خواستم بدمش به شما که یه نگاهی بهش بندازید یه وقت اکه شهید شدم مردم وصیت نامه من را دیدند بهم نخندند . در ضمن حاجی کسی متوجه نشه . پرسیدم چرا ؟

 شروع کرد به تعریف کردن گذشتش و اینکه چطور اومده جبهه گفت : حاجی من یه آدم علاف بودم که از همه جور فسق و فجوری دراومده بودم از شراب خواری و زنا گرفته تا هر گناهی که شما فکرش را بکنید توی کارنامه من بود چند تا محل از دستم امان نداشت ، اما یه روز طبق عادت همیشگی که توی خیابونا داشتم ول می گشتم دیدم جلوی در مسجد همه صف کشیدن رفتم جلو گوش یه پسر بچه را گرفتم و گفتم بچه این جا چه خبره صف چیه روغن میدن یا قند ؟ گفت : هیچ کدوم گفتم پس صف چیه ؟ گفت :  این جا صف دیدار با خداست ...

بهش خندیدم و شروع کردم به راه خودم ادامه دادن اما هنوز چند قدمی نرفته بودم که تنم لرزید و پیش خودم گفتم نکنه بچه راست بگه ؟ نکنه خدایی هم باشه ؟ نکنه من ......

هزارتا نکنه دیگه که پیش من بی جواب بود همین  طور که توی فکر بودم رفتم خونه و در اتاق باز کردم و رفتم توی اتاق و تا سه روز بیرون نیومدم و همه کار من توی این سه روز گریه بود که  اگه خدایی باشه چی ؟خدایا من چه کردم ؟ چطور باید جواب بدم ؟؟؟؟

مادر بیچاره من هم می ترسید که اتفاق ناجوری افتاده باشه مرتب پشت در اتاق می اومد و می گفت : حسن چته بیا یه کم غذا بخور آخه می میری . به حرفهاش اعتنا نمی کردم و توی حال خودم تا اینکه عصر روز سوم وقتی داشتن اذان مغرب را می گفتن به خودم اومدم گفتم باید برم ثبت نام کنم و برم جبهه ،‏با خودم هم گفتم توی راه هر کی هر چی گفت بهش اعتنا نمی کنم ....

رفتم مسجد تا خواستم پا توی مسجد بزارم چند تا جوون گفتن بچه ها نگاه کنید حسن لات اومده مسجد الان که یه شری اینجا بلند شه همه از من دور می شدن بعد از نماز رفتم بسیج مسجد تا اسم بنویسم اما مسئول قبول نمی کرد تا اینکه با التماس و هزار تا قول گرفتن رازی شد . من هم اسم نوشتم الان هم اینجا در خدمت شمام در ضمن حاجی می دونی خواست من از خدا چیه ؟ گفتم : چیه جوون ،‏بلند شد و پیراهنش را درآورد دیدم تنش اینقدر ناجور خال کوبی داره که هر کی نگاه می کنه حالش بهم می خوره راستش خودم هم بدم اومد که بهش نگاه کردم گفت : می خوام خدا طوری من را شهید کنه که وقتی منا می برن غسال خونه که غسل و کفنم کنن خجالت نکشم ، این را گفت و رفت هنوز چند قدم دور نشده بود که کنار سنگر خمپاره ای خورد و حسن شهید شد وقتی خبر دار شدم و رفتم کنارش دیدم تمام بدن حسن لات سوخته به طوری که فقط صورت سالم بود توی این لحظه یاد وصیت نامش افتادم بازش کردم دیدم اینطور نوشته شده ....

                                                       به نام خدای مهربون که به حسن لات لطف کرد

سلام از ننم می خوام اگه من شهید شدم گریه نکنه چون حسن لاتش تازه عاقل شده می خوام برام دعا کنه ....

بعدش هم از همه کسایی که مورد ازیت و آزار من بودن می خوام من را حلال کنن جوونی بود جاهلی ......   

خدایا تن حسن لات را طوری ببر که آبروش نره ....

                                                                    کوچیک خدا حسن لات

-----------------------------------------------------------------------------------

بعد نوشت : خوشا آنان که خدا در اوج طلبیدشان ....

بعد تر نوشت : اگر ماندم به این خاطر نبود که من نبودم بودم اما تکلیفی نداشتم اما حالا باید نوشت تا فراموش نشود . تا جایی که امام خمینی ره فرمود : شهدا را به یاد بسپاریم نه به خاک .....

از خاطرات آقای یوسفیان استاد تفسیر قرآن

شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند ...



 

نظر بدهید

 
 
 

حسن لات .... جمعه 87 بهمن 25
 

سلام

همه با هم توی یه گردان بودیم، وقتیم زدیم به خط با هم بودیم تا اینکه توی یکی از عملیات ها، مرتضی زخمی بود و به دستور فرمانده اجازه نداشت با ما بیاد. با بچه های گردان  عملیات کردیم توی این عملیات گردان به اسارت بعثی ها در اومد . وقتی فرماندشون با اون هیکل روبروی بچه های گردان که همه را توی یه گودال جمع کرده بود ایستاد و پرسید که دوست دارن مثل مادرشون حضرت زهرا به شهادت برسن یا نه؟

 همه گردان نوای یا زهرا را بلند کردن ...

تا این صدا از بچه ها بلند شد، بعثی ها شروع به کتک زدن بچه های گردان کردن از هر طرفی که می اومد می زدن بیشتر ضرباتی هم که فرود می اومد به پهلوهای بچه ها بود، بچه مدادم کتک می خوردند، اما همچنان نوای یا زهرا  شنیده می شد. وقتی بچه ها اسم مادرشون را صدا می زدند، فرمانده عصبانی تر می شد و با صدای بلندی داد می زد که باید همشون را مثل مادرشون زهرا به شهادت برسونید و با نیش خندی می گفت : اینا عاشقای زهران وقتی صداش می زنن به کمکشون میاد حالا هم صداش کنن شاید اومد ...

بچه ها در حین خوردن ضربات نوای یا زهراشون را قطع نمی کردن، تقریباً همه شهید شده بودن بجز یکی، اون هم سید حسین بود ...

فرمانده بعثی ها بالای سر همه راه می رفت تا مطمئن بشه همه شهید شدن اگر کسی هم مونده بود دستور شکنجه دوباره می داد ...

رسید بالای سر سید حسین پرسید مگه تو مادرت را دوست نداری چرا هنوز زنده ای؟ همین حین سید فریاد زد من عاشق مادرم زهرا هستم اما همیشه از خود مادرم خواستم که مثل پسرش امام حسین شهید بشم ....

فرمانده بعثی تا این را شنید دستور داد که سر سید را از بدنش جدا کنند ....

وقتی سر حسین از بدنش جدا شد دیگه کسی از گردان نمونده بود، همه با هم به سوی محبوب شتافتند . اما حالا با گذشت این همه سال مرتضی فرمانده یکی از گروه های تفحص که از بچه های همون گردان بود گفت : قبل از پیدا کردن گور دست جمعی بچه های این گردان چند مدتی بود احساس می کردم شب جمعه که میشه دو تا نور سبز کنار این قبر هست اولش اعتنایی نکردم فکر می کردم فقط خودم می بینم و گذاشتم به حساب اینکه شاید اشتباه کنم و یا اینکه نور اون حاصل از نور چراغی باشه نزدیک مرزِ، تا اینکه یه روز پنجشنبه همه بچه های گروه گفتن که این نور را می بینن و تصمیم گرفتیم بریم و از نزدیک ببینم که به این قبر دست جمعی رسیدیم . وقتی پلاک های بچه ها را پیدا کردم فهمیدم این همون کاروانی بود که من از اون جاموندم ....

با تمام وجود فریاد می زدم، اشک می ریختم و می گفتم بی وفاها آخه من پرچمدارتون بودم چرا ؟ چرا؟ چرا؟؟؟؟

 شهدا در قهقه مستانه عند ربهم یرزقونند

 



 

نظر بدهید

 
 
 
» پایگاه جامع عاشورا
» ابزار و قالب وبلاگ
» اگه باحالی بیاتو
» عاشق آسمونی
» یا صاحب الزمان (عج)
» عاشقان
» کانون فرهنگی شهدای شهریار
»
» عَشَقه
»
» لنگه کفش
» فرزانگان امیدوار
»
»
» قل هوالله احد
» PARSTIN ... MUSIC
» جاده های مه آلود
» هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir )
» ● بندیر ●
» بچه مرشد!
» سکوت ابدی
» کلبه درویشی
» TOWER SIAH POOSH
»
» هم نفس
» آخرین روز دنیا
» هه هه هه.....
» KING OF BLACK
» جبهه وبلاگی غدیر
» یا علی مدد
» مهر بر لب زده
» اکبر پایندان
» پژواک
» ****شهرستان بجنورد****
» مجله اینترنتی شهر طلائی
» آقاشیر
» بازی موبایل،بازی جاوا،بازی سیمبین،دانلود بازی موبایل های جدید
»
» سایت جامع اطلاع رسانی برای جوانان ایرانی
»
» امام مهدی (عج)
» سفیر دوستی
» تنهایی......!!!!!!
»
»
» تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
» ثریای کویر ایران
» .: شهر عشق :.
» تراوشات یک ذهن زیبا
» پیامنمای جامع
» پرنسس زیبایی
» بوی سیب BOUYE SIB
» عکس های عاشقانه
»
» ردِ پای خط خطی های من
»
» یادداشتهای فانوس
» انسان جاری
» *bad boy*
» واقعه
» روستای زیارتی وسیاحتی آبینه(آبنیه)باخرز
» صفیر چشم انداز ایران
»
» شبستان
» سربازی در مسیر
» برادران شهید هاشمی
»
» شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
» har an che az del barayad
» نور
» Dark Future
» عشق
» ترانه ی زندگیم (Loyal)
» توشه آخرت
»
» Manna
» السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
» مجموعه بیانات رهبر معظم
» سیاه مشق های میم.صاد
»
» عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
» اواز قطره
» محمد قدرتی MOHAMMAD GHODRATI
»
» یه دختره تنها
» حکیم دزفولی
» فروش نرم افزار آموزشی و راهنمای تحصیل و تست زن
» مردود
» شهید شلمچه
» گروه اینترنتی جرقه داتکو
» نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
» لنده، سلیمان شهرویی
»
» شاه تور
» Note Heart
» به وبلاگ بر بچون دزفیل(دزفول) خوش اومهِ
» هر چی تو دوست داری
» گلی از بهشت
» پاتوق دخترها وپسرها
»
» این نیز بگذرد
» کان ذن ریو کاراته دو ایلخچی
» ژئوماتیک
» اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
» کیمیا
» اخراجیها
» نوری چایی_بیجار
» * روان شناسی ** ** psychology *
» بیان مبین
» هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
» سایه های خیال
» صاعقه
» مهربانی
» اصولی رایانه
» بادله گشت
» « عــــــفـــــــاف و حـــــجــــــاب »
» دل نوشته های یک دیلامی
» خیارج سرای من است
»
» کلبه ی عشق
» ایرانیان ایرانی
» توتویی
» خــــــــــــــــاطــــــــــــره هـــا
»
» چشم انتظار
» نبض شاه تور
» صل الله علی الباکین علی الحسین
» مجله اینترنتی
»
»
» پر شکسته
» زخم خورده
» تینا
» از فرش تا عرش
» خانه همدلان
» غلط غو لو ت
» مهدویت و انتظار
» عجیب ترین آدم .....
» برو بچه های ارزشی
» جامع ترین وبلاگ خبری
» Sea of Love
» گمنام
» فقط خدا
» مذهب عشق
» اس ام اس خنده دار . اس ام اس روز
» خـــــستــــــــــــه امـــــــــــــــــ
»
» مناجات با عشق
»
» از یک انسان
» ثانیه ها...
» موهیول
» دیدبان اینترنتی
» فقط من برای تو
» یادداشتهای روزانه رضا سروری
» مطالب جالب
» عشقی
» نوجوونی از خودتون
» شهد
» ME&YOU
» به تو می اندیشم ...
»
»
»
» ...افسانه نیست
» عا شقان وهواداران استقلال
» به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
» تبریک می گوییم شما به ساحل رسیدید!!!!!
»
» پری دریایی
» رد پای...
» به دلتنگی هام دست نزن
» چه زود دیر میشه
» جیگر نامه
» امیدزهرا omidezahra
» صبح دیگری در راه است ....
» * امام مبین *
» جوانان بیجار
» صدفم همیشه با من بمان
» سکوت شبانه
»
» سه ثانیه سکوت
»
» **قافله نت**
» جوک و خنده
» وباگی خالی از خنده
» دهاتی
» دکتر علی حاجی ستوده
» مسائل شیطان پرستی در ایران و جهان
» محبت و عشق
» یه سایت با حال
»
» قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی
»
»
» کشکول
» سیب گلاب
»
» fazestan
» آرمش در هیاهو
» حقیقت سبز
» عسل....
»
» حاج آقا مسئلةٌ
» بسیج مظهر وحدت ملی
» فریاد بی صدا
» هر چی بخوای
»
» عاشقانه
» حزب الله هم الغالبون
» سحر
» من وتنهاییهام
»
» JUST
» به نام خدایی که در این نزدیکیست
» مدیا پلیر
» آشنای غریب
» جوادقدرتی..خوش آمدید..javadghodrati..بفرماییدچایی..نظریادت نره..
» جاذبه
» یه دختر تنها
» از ایلجیما خوشگل تر؟؟؟
» هر روز به روزیم
» تنهایی من
» دیار غم
»
» کر مـــــا نـــــــــــــــــــشاه دو
» فقط به عشق تو سمیرا من این دنیا را دوست دارم
»
» آخرین منجی
» خانه اطلاعات
» مریم جون !
» کلبه تنهایی
» دکتر علی حاجی ستوده
» ***تبلیغات اگاهی است *****
» RezaPishro
» تکنیک های تست زنی ، جزوات کنکور ، سوالات دبیرستان و پیش دانشگاهی
» آســــــمــونـــی بــاش
» حدائق ذات بهجة
» غلط غولوت
»
» باران
» ....ازاد....
»
» چرند و پرند
» ایــ عزیـــــز ـــــــران
» سوارکاری
»
» دنیای واقعی
»
» تبلیغ ِآگهی
» فروشگاه لوازم منزل،خودرو،کامپیوتر، موبایل و کیتهای الکترونیکی
» کتاب، مهندسی، روانشناسی، مدیریت، اقتصاد، لغتنامه، شعر، داستان
» فروشگاه نرم افزارهای سیستم عامل، طراحی گراف
» فروشگاه فیلم، کارتون، بازیهای هیجانی، تی شرت
» فروشگاه استثنایی
» مرغ باغ ملکوتم
» موقتاً بدون نام
» برگی از دفتر زندگی
»
»
»
» سوز و گداز
»
»
» موج آزاد اندیشی اسلامی
»
» عاشق تنها
»
»
» تا ریشه هست، جوانه باید زد...
»
»
» تفریحات مجازی (همه چی)
» شهید محمدهادی جاودانی (کمیل)
»
» ..:: نـو ر و ز::..
»
»
»
»
»
»
»
»
»
» کتاب خور کوچک
» ESPERANCE2
» کالای بیستِ بیست در فروشگاه بیست وای بیست
» فروشگاه متفاوت
» MANIFESTER
» آخرین آهنگها Last Music
» یه آسمان ستاره
» عکس های توپ گلها همه آفتاب گردانند
» پرسش مهر . ...... چگونه خدمتگذار خوبی باشیم
» دهکده مجازی مشاوره و روان شناسی خانواده
» کانون هواداران پارک ساعی
» مدرسه راهنمایی شهید محمود آهنی امینه (توحید سابق)
» سرافراز
» فرزاد ملوس و پرنیاجون
» درباره ی رپ و دوست شدن با شما
» خونه ی دل
» دانلود سوالات کنکور دکتری
 
کل بازدید : 256579
بازدید امروز :13
بازدید دیروز : 18
تعداد کل پست ها : 172
» پیام‌رسان
» نقشه سایت
» اوقات شرعی

  RSS 2.0  

مرجع قالبها و ابزارهای مذهبی

By Ashoora.ir & Blog Skin