|
|
اومانیسم یا انسان گرایی |
چهارشنبه 90 مهر 13 |
|
اگر به این معنی است که «انسان، موجودی عاقل، آزاد و ارزشمند است» و «خودش و ارزشهای انسانیاش باید هدف تمام کارهایش باشد» در نتیجه «حسگرای محض»، (که شناخت آگاهیبخش را منحصر به شناخت حسی میداند و لذا تنها بوجود واقعیات محسوس و فیزیکی مادی، معتقد است )؛ 1. نمیتواند «بوجود اختیار و آزادی درونی انسان و حقوق طبیعی من جمله حق آزادی و برابری و. ... انسانها که حقوقی عقلی و غیرحسی است» معتقد باشد و خود را طرفدار اومانیسم بداند زیرا اعتراف از طرفی به نبود هرگونه شناخت مفیدی (قضیه ترکیبی) بجز شناخت حسی و لازمه آن، یعنی «انحصار موجودات بمادی فیزیکی فاقد فهم و اختیار و نیز انکار متا فیزیک و ارزشهای انسانی» و از طرف دیگر، ادعای «اعتقاد به اختیار و آزادی در انسان و وجود حقوق طبیعی و من جمله حق آزادی و برابری انسانها و.... که حقوقی عقلی و ذاتی است»، تناقضگویی بیش نیست و گوینده آن، اگر قصد جدی داشته باشد حتماً متوجه لوازم گفتارش نیست؛ همچون هولباخ و فوئرباخ که از طرفی مدعی «حسگرایی و انحصار موجودات به موجودات مادی» هستند که تحت قوانین فیزیکی و جبر طبیعی است و از طرف دیگر صبحت از آزادی و دموکراسی و حقوق ذاتی و عقلی انسانها میکنند اشکالی که در خود زمان هولباخ، اندیشمندان به هولباخ کردند ولی او و طرفدارانش متوجه اشکال نشدند گویا بر روی مکتب حسگرایی و مادهگرایی بطور عمیق ناندیشیده بودند و یا توان تعمق در آن را نداشتند، در هر حال، طرفداری از «دموکراسی و آزادی و حقوق طبیعی و ارزشهای عقلی انسانی» با ادعای «انحصار شناخت مفید به حس و انحصار واقعیت به ماده فیزیکی»، در تناقض است. هم چنانکه ادعای حسگرایی و پوزیتیویستی، اگوست کنت با شعار اومانیستیاش که همان شعار آزادی (و حقوق طبیعی و غیره) باشد و اجرا آنها، که همان عدالت و حسن عدالتی و فضیلیت و (بعبارت دیگر انسانیت) باشد در تناقض است.
و لذا «پایهگذاران نخستین نهضت اومانیسم» در قرن پانزدهم و شانزدهم میلادی در مقابل عقاید تحریف شده کلیسا، همان «خداپرستان» بودند.
و لذا «ژاک ماریتین» فیلسوف فرانسوی امریکایی (متولد 1882) میگوید: «انسانگرایی راستین، خدامدارانه است».
جالب اینجا است که هر دو اینها یعنی هم فوئر باخ (1804-1872) و هم اگوست کنت (1857-1798) هر دو، به تأثیر « ایمان بخدا و قیامت» در «تعالی نفس و اجراء اخلاق حسنه و انساندوستی»، معترفند اما فوئر باخ، «تصمیم انسان شدن» و براساس عدالت و فضیلت، حرکت کردن و اگوست کنت، شعار «انسانگرایی» را که همان دین انسانیت باشد «جایگزین تأثیر اعتقاد بخدا و قیامت » دانستهاند.
آنجا که فوئر باخ میگوید:
«آنجا که ما در راه حق و راستی به جدّ باشیم احتیاجی به کمک و انگیزه جهان بالا نیست. »
و اگوست کنت مینویسد:
«وظیفه وحدتبخش و تعالی دهندهای که روزگاری با اعتقاد به خدا، انجام میگرفت در جامعه جدید، فقط میتواند با پرستش مذهبی انسانیت انجام گیرد».
اگوست کنت غافل از آنکه طبق دیدگاه همه فیلسوفان، «تنها انگیزه موجود در انسان خودخواهی» است آن طور که ذی مقراطیس و اپیکورو بنتام و بنتامیان تصور کردهاند و یا انسان در کنار انگیزه «نفع شخصی و خودخواهی»، همچنین «انگیزه حقخواهی» هم دارد. اما همه، اعتراف میکنند حتی هیوم و اگوست کنت که قویترین انگیزه در انسان، انگیزه خودخواهی است». و لذا انسان برای کنترل کامل خودخواهیاش نیازمند به اعتقاد «بخدا و قیامت»، هست تا تصمیم او را براساس عدالت و فضیلت بتواند تقویت کند. و گفته فوئر باخ مبنی بر اینکه «اگر انسان، همه جا و همیشه بحق، عمل کند چه نیازی به استمداد از بالا دارد.» یعنی چه نیازی به ایمان بخدا و قیامت دارد. این گفته فوئر باخ چنانچه شرحاش گذشت بازی با الفاظ است مثل اینکه کارگر بگیری و به او بگویی من به تو مزد نمیدهم اگر تو واقعاً تصمیم بر کار کردن داری چه نیاز به مزد است در مورد بحث ما هم اگر انسانها، همه جا و همیشه، در مقابل حقوق دیگران و عدالت از منافع شخصیشان هر چند زیاد باشد بگذرند (و حتی اگر عدالت اقتضا کرد نه تنها منافع شخصی خود را بلکه جان خود را هم فدای حقوق دیگران و عدالت کنند) دیگر چه نیازی به ایمان به خدا و قیامت برای تقویت اراده حقخواهی و فضیلت طلبی است حتی چه نیازی به حکومت است لکن علاوه بر آنکه اراده انسان در مسیر حق خواهی، کامل نیست و برای تقویت اراده حق خواهی، نیاز به اعتقاد بخدا دارد، علاوه بر آن (بنابر تحقیقی از ما که گذشت و بعداً هم درباره اثبات خدا و قیامت میآید) اعتقاد به «خدا» یک واقعیت است و خدا نه تنها مفهومی ذهنی بلکه وجودی خارجی است (که محکی آن مفهوم، است) و اعتقاد به «واقعیات خارجی»، نیازمند به وجود منافع بر اعتقاد آنها نیست و شناخت واقعی خارجی برای اعتقاد بوجود آن کافی است گذشته از آنکه پرستش خدا به عنوان ولی نعمت بشر، یک وظیفه انسانی است.
( وقتی انسان از راه حس و یا از راه عقل، بوجود خارجی چیزی، شناخت پیدا کرد نوعاً متعاقب آن، بوجود خارجی آن، معتقد میشود گرچه بداند وجود خارجی آن و حتی شناخت وجود خارجی آن، هیچ منفعتی برایش ندارد ).
اما راجع به گفته اگوست کنت که همچون فوئر باخ به تأثیر ایمان به خدا در تعالی انسانها اعتراف میکند اما «پرستش انسان» بجای «پرستش خدا» را پیشنهاد میکند.
آگوست کنت، غافل از این است که وقتی مهربانیهای خدا بیش از مهربانیهای پدر و مادر است و در جای خودش اثبات شده همانگونه که انسانیت، اقتضا میکند ما به پدر و مادر، بخاطر احسانشان باید احترام بگذاریم و در مقابل آنان، تواضع و تشکر و قدردانی کنیم، همچنین «انسانگرایی و حق ولی نعمتیاش»، اقتضا میکند ما او را بپرستیم و با پرستیدنش، از احسانش سپاسگذاری کنیم یعنی عقل و انسانگرایی، این ادب و احترام به ولی نعمت را میطلبد و پرستش خداوند، کامل کردن راه انسانیت و انسانگرایی است. یعنی عدالت و فضیلت و انسانگرایی و اومانیسم، پرستش خدا را میطلبد و پرستش خدا، فضیلت را در انسان، کامل میکند.
علاوه بر آنکه گفته فوئر باخ و اگوست کنت مبنی بر اینکه «انسان بجای پرستش خدا خودش را بپرستد» با انسانگرایی بمعنی عدالتخواهی و فضیلت طلبی، در تناقض است همچنین معنی روشنی هم ندارد آیا مقصود اگوست کنت از پرستش انسان خودش را این است که انسانها، همه دنبال خودخواهی بروند و هرکس خودش را بپرستد و بخاطر جلب منافع خودش به دیگران ظلم و جنایت کند که چنین معنی هرگز موردنظر اگوست کنت و فوئر باخ نباید باشد. پس مقصودش از «پرستش انسان خودش را چیست؟» اینکه اگوست کنت میگوید باید کلیسا باقی بماند اما در کلیسای باقی مانده بنام انسانیت، انسان در آنجا به «پرستش انسان»، مشغول باشد یعنی چه؟ آیا به پرستش کلی انسان که شامل انسانهای جنایتکار هم میشود یا پرستش انسانهای نیکوکار که تنها دنبال عقلشان میروند نه دنبال هوای نفسشان که در صدر چنین انسانها انبیا الهی هستند که خودشان خدا را میپرستیدند و طبق عقلشان تنها خدا را که «ولی نعمت همه آنها و بهترین راهنما و مشوق انسانها بسوی نیکوکاری هست» را عبادت میکردند که ما هم طبق عقل و انسانیت باید راه آنها را برویم.
خلاصه دین انسانیت اگوست کنت علاوه بر آنکه چنانچه گذشت نامعقول و در خود، تناقض دارد همین در آن «معبود انسان»، مبهم است. چنانچه دین را هم که او میگوید مبهم است و فرهنگ و احکامی را که موارد و مصادیق این «عدالت و فضیلت و انسانیت» را روشن میکند در آن، وجود ندارد.
خلاصه اینکه «حسگرایی و مادهگرایی»، چه به «بی معنایی ارزشهای انسانی» بانجامد و چه به « پلورالیسم ارزشی» بانجامد، با عینیت ارزشهای انسانی، متناقض است و با شعار اومانیسم، منافات دارد، در حالی که «دین واقعاً و کاملاً الهی» که با علم و حکمتی کامل از طرف خدا، تنها براساس «منافع و مصالح و ارزشهای انسانی» میباشد و توسط انبیا و اوصیا آنها بر انسانها عرضه شده است. یعنی دین خالص و بدون تحریف الهی، عین اومانیسم (یعنی انسانگرایی) میباشد و آنچه با «اومانیست و انسانگرایی و مصالح و منافع انسانها و آزادی معقول و عقل و علم، در چالش است»، «حس گرائی و ماده گرائی و یا ادیان غیرالهی یا ادیان تحریف شده الهی همچون مسیحیت موجود و کلیسای کاتولیک و امثال آن است». که آنها عیسی زائیده شده توسط مریم را، خدا و پسر خدا مینامند و انسان را مجبور به شرارت میدانند و نیز با علم و عقل، در تضاد است. همچنین سایر ادیان الهی تحریف شده، که پیروان سلاطین خودخواه و جائرند و از فرمان و راهنمایی انبیا و اوصیا بحق خدا، سرباز زدهاند و در کنار امپراطوران و حکومتهای بشری خودخواه و ستمگرند گرچه ادعای رهبری دین را هم به دروغ با خود دارند همچون غالب رهبران مذهبی جهان.
در حالی که « دین خالص الهی» یعنی «دین واقعاً و کاملاً الهی»، مطابق عقل و علم و انسانیت بوده و کامل کننده آنها است و تنها پناهگاه بشریت است در بازگشت انسان به عقل و ارزشهای انسانی در حالیکه بعکس، «ازدیاد بدبختیهای بشر» چنانچه شرحش گذشت بخاطر رشد « حس گرایی افراطی و مادهگرایی و رشد الحاد و بیدینی و سکولاریسم» (سکولاریسم= عقیده ارسطو در مبنی بر اینکه علم، عقل و اخلاق برای سعادت بشر، کفایت میکند بدون آنکه نیازی به دین الهی باشد که در قرن چهاردهم میلادی این عقیده ارسطو توسط مارسیلیو مخالف پاپ، انتشار یافت ) .
|
|
نظر بدهید
|
|
|
|
|
|
تحلیل روند سیر تاریخی شیطان گرایی |
چهارشنبه 90 مهر 13 |
|
همانطور که در بررسی ادوار مختلف سیر تاریخی شیطان گرایی دیدید،این جریان تا اواسط قرون وسطی سیر تکاملی خود را پیموده و بیشتر در لایه های مخفی جوامع شکل گرفته است. بدین معنا که آئین ها و آموزه های جادویی و شیطانی در میان منحرفین جوامع بدوی و فرقه های رازآمیز در دوران باستان وقرون وسطی،کم کم شکل گرفته و در بسیاری موارد صورت آئینی به خود گرفته است. در این روند قوم بنیاسرائیل میراث بانشیطانگرایی است. از دورههای بدوی و باستان که در مصر و بابل و مناطق شمال آفریقا، جنوب غرب آسیا و جنوب شرق اروپا آواره بودند و از تمدنهای مختلف توجه و تجلیل از نیروهای شر، ستایش الاهة باروری و مادر-خدا را آموختند و فنون سحر و علوم جادویی و سایر علوم و فلسفهها را به تدریج فراگرفتند و حدود قرن یازدهم تا سیزدهم که نظریة تجلی و سایر نگرشهای عرفانی از جهان اسلام توسط اعراب یهودی به گنجینة حکمت پنهان یهود منتقل شد. در این دوره یعنی مجموعه هزارههای باستان تا حدود هزارة اول مسیحیت که به اواسط قرون وسطا میرسد، حرکت تکاملی سنت شیطانی با محوریت خانوادههای بزرگ و پر نفوذ یهودی سپری شد.[1]
این در حالی است که از اواسط قرون وسطی به بعد،این جریان حالت انکشافی به خود گرفته است. بدین صورت که آموزه ها و آئین های شیطانی به صورت مدون در آمده و در دسترس افراد خارج از حلقه های سری قرار می گیرد. نخستین پرده برداری، ترویج و شیوع سحر و جادو در قرون یازده به بعد است که تا امروز به اوج خود میرسد. پرده دوم از قرن سیزدهم به بعد با علنی کردن عرفان یهود (کابالا) آغاز میشود و امروز به اوج جلوهگری خود رسیده است. پرده سوم دخالت در نهضت علمگرایی و روی آوری به دانش در عصر رنسانس بود، که با تکیه بر علوم سرّی و مبانی کابالا و در چهارچوب تحریفات سنت یهودی – مسیحی رویکرد به دانش را بر شالودة سکولاریسم رقم زدند و سپس در پرده چهارم با ایجاد سازمان ماسونی به جذب دانشمندان و درونی کردن ارزشهای شیطانی برای آنها پرداختند. و در پردة پنجم از سطح نخبگانی به حوزة فرهنگ عمومی آمدند و موسیقی شیطانی را ابداع و ترویج نمودند و از طریق آن نمادها و آیینهای شیطانی را آشکارا به نام شیطان معرفی کردند. پرده ششم سینمای شیطانی است که ایدئولوژی شیطانگرایی را در سراسر جهان تبلیغ میکند و پردة جادویی به ذهن جهانیان انداخته و همانند ساحران فرعون که ریسمانها را مارهای زنده و جنبنده نمایاندند، شیطان را مدبری قدرتمند مینماید.[2]
البته باید این نکته را نیز مد نظر داشت که این انکشاف ابتدا توسط گرو های مخفی فراماسونری در میان طبقه ی اشراف و نخبگان جوامع صورت گرفت و در سده های اخیر با تدبیر خاصی برای پیشبرد اهداف خود درمیان عموم مردم نیز منتشر می شود.
آلیس بیلی از رهبران جامعه تئوصوفی در کتاب عمومی سازی سلسله مراتب سران به این روند اشاره کرده و می گوید:" بدون شک، در حال حاضر آشنا سازی عموم مردم با ماهیت تعالیم اسرار آمیز از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است. … هنگامی که آن سرور همراه پیروان و شاگردانش بیاید، ما باید برای تازه واردان، تعالیم اسرار آمیز را ترمیم کرده و معانی زود فهمی از آن ارائه کنیم."[3]
نکته قابل تامل دیگری که در بررسی این سیر تاریخی با آن مواجه می شویم این است که از اواخر دوران مدرن (قرن 19)، رهبران و هدایت کنندگان جریان شیطان گرایی برای آن که بتوانند سریع تر این آموزه های شیطانی را در میان عموم مردم ترویج نمایند به تدریج شروع به حذف جنبه های خشونت آمیز از آموزه ها و آئین های شیطان گرایانه نموده و بیشتر بر جنبه های لذت گرایی و نفس پرستی ان تاکید می نمایند. به همین دلیل است که می بینیم در فرقه های معروف شیطان گرایی در این مدت همچون فرقه تلما و سیطنیسم که توسط آلیستر کرولی و آنتوان لاوی تاسیس شده اند بیشتر بر جنبه های شهوانی و لذت گرایی وجود انسان تاکید می شود و برخی آئین های خشن به جا مانده از دوره های قبل را به صورت نمادین انجام می دهند. برای مثال آنتوان لاوی در کتاب انجیل شیطانی در بخشی با عنوان انتخاب برای قربانی کردن انسان می نویسد:"یک شیطان گرا تحت هیچ شرایطی به قربانی کردن حیوانات یا کودکان نمی پردازد!اما برای قرن ها مردان ادیان سامی سعی می کردند به دروغ این عمل را به ما نسبت دهند"[4]
اما با این وجود، هنوز هم می توان انجام آئین های خشن شیطانی را در دوطیف از شیطان گرایان ملاحظه نمود:
اول شیطان پرستان حرفه ای: گروه هایی از فرقه ها و انجمن های مخفی منحرف که با اعتقاد کامل به اجرای برخی سنت های جادوگری مانند قربانی انسان می پردازند. منتهی به علت عضویت برخی افراد سرشناس در این گروه ها و مخفیکاری فوق العاده آن ها دست یابی به اسناد موثق درباره اعمال شیطانی آن ها مشکل است.[5]
دوم شیطان پرستان آماتور: گروه هایی از شیطان گرایان که اعضا آن ها نوجوانان تازه وارد هستند. این طیف برای جلب توجه عمومی به خودشان بعضا آئین های خشنی را مرتکب می شوند که حتی مورد تائید روسای برخی از فرقه های شیطان گرایی نیست. برای مثال در بخشی از کتاب سیری در تاریخ جادوگری اشاره ای به وضعیت اینچنین گروه هایی در دهه های 60 و 70 می شود. " در اروپا و آمریکا قلب حیوانات را با خار سوراخ میکنند . تندیسهای مستهجن مومی میسازند، در کلیساها به طرز شرمآوری به مقدسات توهین میشود. البته این کارهایی که سرو صدای آن بلند میشد معمولاً از سوی تازه کارها انجام میگرفت، و افراد حرفهای ترجیح میدادند به عنوان مذهبی بیضرر، بلکه مفید در جامعه شناخته شوند.[6]
همچنین در دوران معاصر شیطان گرایی می توان به وضوح پشتیبانی همه جانبه ی مراکز قدرت و استعماری را از این جریان مشاهده نمود.چنان که شاهدیم از بعد از دهه 60 میلادی آموزه ها و قالب ها ی شیطان گرایانه به طور هماهنگ در حوزه های مختلف فرهنگی،هنری،اجتماعی و دینی ترویج داده می شود.برای نمونه می توان به موارد زیر اشاره کرد.شکل گیری گروه های موسیقی با ظواهر شیطانی در نیمه دوم دهه 60 ، شکل گیری فرقه های شیطان گرایانه همچون سیطنیسم در سال 1966،ساخت فیلم های سینمایی با نمایش متفاوت از شیطان و کاراکترهای شیطانی مانند فیلم "کودک رزماری" ساخته رومن پولانسکی در سال 1968 و از آن پس حجم عظیم فیلم های معناگرا با اشاره مستقیم به مقولات شیطانی،ترویج ظواهر شیطان گرایانه در صنعت پوشاک،زیور آلات و حتی آرایش های ظاهری افراد جوامع مختلف
[1] . شیطان پرستی موجی در زمان حال یا طرحی برای آینده
[2] . شیطان پرستی موجی در زمان حال یا طرحی برای آینده
[3] . مقاله فراماسونری و دین نوین جهانی-ص 18
[4] .البته با تاریخچه ی سیاهی که از این جریان و فرقه های شیطان پرستی در طول تاریخ گفته شد،پرواضح است که این کارنامه سیاه که آئین های خشنی همچون قربانی انسان از ملزومات آن ها بوده است با چند خط جمله و طرح چند ادعا قابل پاک کردن نیست.
[5] . نمونه ای از این اسناد فیلم مستندی است با عنوان "Bohemian Grove" ساخته مستند ساز مشهور آمریکایی "الکس جونز" که در آن از یکی از مراسمات مخفی گروهی موسوم به "Bohemian Club" که از سال 1873 تشکیل شده است، به صورت مخفی فیلم برداری شده که در آن آئیدن های خشن شیطانی صورت می گیرد. آنتونی سوتن سردبیر ماهنامه “نامه ققنوس ” در سال 1996 در مقاله ای مفصل که خلاصه آن اینجا آورده شده چنین نوشت :
تا چند ماه پیش فکر می کردیم که “بوهمیان گراو” جایگاه سیاستمداران بزرگ واشینگتن است و به مدارکی که خلاف آن را ثابت می کرد اهمیتی ندادیم … اما مقاله جدیدی از “اوبراین ” و “فیلیپس” تحت عنوان ” دگرگونی آمریکا ” دید ما را نسبت به این گروه و فعالیتهایش عوض کرده است ، بنا به گزارشهای موثق به غیر از مشروبخواری و استفاده از مواد مخدر با گرایشهای هم جنس بازانه فعالیتهایی همچون آدم ربایی- تجاوز – بچه بازی و قربانی های خونین هم در “بوهماین گراو” صورت می گیرد که البته بازپرسی های پلیس در سال 1947 متوقف گشت.
دهها سال است که شایعاتی مبنی بر اتفاقات عجیب در بوهمیا گراو(Bohemian Grove) همه جا پخش شده است ، منابع دقیقتری خبر از مراسم “درودی” می دهند…مراسمی که در آن مردان با رداهای قرمز به رژه در مقابل بت بزرگ جغد شکلی می پردازند که آن را بت بزرگ ملوخ (moloch) می نامند…پایان مراسم با تپه ای از لاشه های قربانی شده مردانی که خود را خدمتکار بت بزرگ می دانند همراه می شود…
|
|
نظر بدهید
|
|
|
|
|
|
فراماسون چیست، کیست؟ |
چهارشنبه 90 مهر 13 |
|
فراماسون چیست، کیست؟ فراماسون یعنی بنای آزاد. ساختمانی که مرکز فعالیت ماسونها باشد لژ می
نامند. فراماسونری،یک تشکیلات مخفی است که در سطحی جهانی و با عمق و دامنه بسیار وسیعی در
بسیاری مسائل سیاسی،اقتصادی و فرهنگی دخالت و اعمال نظر مینماید و در بسیاری از رویدادهای
عمده تاریخ نقش مؤثری داشته و دارد.فراماسونها معمولا اعضاء خود را از بین افراد سرشناس و
ذینفوذ جوامع انتخاب می کنند. بزرگترین اهداف گروه ماسونی این است که جامعه را برای حکومت
جهانی ضد مسیح(دجال) یا فرعون جدید آماده کنند. سه مرکز اصلی فراماسونی(در پاریس،لندن و
آمریکا) فرماندهی اصلی همه لژهای تابعه را در کشورها و شهرهای جهان به عهده دارند که در عین
حال نقش سازماندهی و هماهنگی را نیز ایفا میکنند. جرج واشنگتن اولین رئیس جمهور آمریکا و
بسیاری از رؤسای جمهور دیگر آن کشور تا امروز،ادوارد هفتم پادشاه انگلیس و بسیاری از
گردانندگان انقلاب کبیر فرانسه از قبیل منتسکیو و روبسپیر و مارا و دانتون و...و قبل از آنها علماء و
هنرمندان در فرانسه مثل مولیر و اصحاب دایرةالمعارف و...و بسیار افراد سرشناس دیگر از اعضاء
مشهور فراماسونی هستند. فراماسونری قطعا از اذناب و وابستگان صهیونیسم بینالملل و در جهت
منافع و مطامع آن است. فراماسون آن ها قابیل ارادت خاصی دارند در حالی که او را سر دسته ی
شیطان پرستی می توان نامید. منشا فراماسون ها از مصر باستان است. خطرناکترین جمعیتهای
زیرزمینی که به منظور درهم ریختن ارکان اسلام و خدمت به اهداف یهود تشکیل شده،همان تشکیلات
ماسونی است. بزرگترین دشمن ماسون ها در جهان ایران است. این مسئله را اینطور می توان توجیه
کرد که چون آمریکا کشوری ماسونی است و بزرگترین دشمنش ایران است. لازم به ذکر است بهائیان
نیز فراماسون هستند و روابط صمیمانه ای با اسرائیل و یهود دارند. جمعیتهای ماسونی را هدف
معینی جز خدمت به صهیونیسم جهانی و تأمین و تسلط آنان بر جهان نیست.محفل ماسونی بریتانیا
اهداف خود را در امور ذیل مشخص گردانید:
1-حفاظت کامل از یهودیت کامالا ( دین یهودیت بعد از جنگ های صلیبی دچار انحراف شد. نام این دین، کامالا گذاشته شد. این تفکر جدید بطور کامل در مسیحیت نفوذ کرد و آنها را نیز تغییر داد. شاید کامالا باعث ایجاد فراماسونی جدید شد.)
2-جنگ با ادیان
3-پراکندن روح الحاد و فکر اباحیت بین ملتها(منظور از اباحیت،آزادی جنسی است بین هر زن و هر مرد)
هدف ماسونیسم:با تشکیل این حزب سعی میشود سایر ادیان،اخلاق دولتها و ملتها را از جانب یهود
ریشهکن سازند...ایده اعضاء بر حسب نوشتههای کتاب«الخطب الاربع»چنین است:عقاید و رموز و
اشارات ما به لغت مصری فرعونی است که به وسیله بنیاسرائیل به ما ارث رسیده است...
هدف حزب:حزب ماسونی نباید قانع به یک یا دو یا سه دولت باشد؛بلکه سلطهاش باید جهان را در بر
گیرد و برای نیل به این هدف،اولین مرحله،نابودی ادیان و علماء روحانی است که از بزرگترین و
خطرناکترین دشمنان ما محسوب میشوند...باید بزرگترین دشمن بشریت را که«دین»نام دارد محو و
نابود سازیم».افراد حزب ماسونی نباید معتقد به هیچ دینی باشد مگر در صورت ظاهر آن هم برای
فریب مردم. در ضمن باید یادآور شد که فراماسون ها نیز برای ورود به اسلام و از بین بردن آن
گروه مخصوصی تشکیل داده بودند. این گروه قبل از بعثت پیامبر شروع به فعالیت کرده است. حتی
شاید افرادی یهودی که به دنبال پیامبر بودند همین افراد باشند. این افراد درصدد ترور پیامبر بودند. نام
این گروه shriner است و به اختصار(A.A.O.N.M.S) نامیده می شوند. از علامت های این گروه
« ماه و ستاره » ، « کلاه عثمانی » و « شمشیر عربی » را می توان نام برد.عقاید ماسون ها: 1-
بزرگداشت شیطان و نماد های شیطانی 2- زن و مرد اول، خالق نسل انسان ها و مقام نیمه خدایی
دارند. 3- اعتقاد به آداب رسوم مصر باستان 4- اعتقاد امونیسم و ماتریالیسم (ماده گرایی) و عدم
اعتقاد به فراماده و روح و فرشته ... 5- خدا را قبول ندارند و برای تعریف خدا این گونه نظر می
دهند:« خداوندی که همه چیز را آفریده محققا همان انرژی است.»نماد ها فراماسون:1- چشم جهان بین 2
- پرگار گونیا 3- ستاره ی پنج گوش (ستاره ی باهومت) 4- چمچمه و استخوان 5- عدد 666
( علامت شیطان پرستان) یا FFF و عدد 13 و عدد 33 6- ستاره شش گوش( قوی ترین علامت
شیطان پرستان )از روسای جمهور آمریکاین که فراماسون بودند می توان نام برد جرج واشینگتون،
کلینتون، جانسون، ریگان، جرج بوش پدر و پسر هستند. و سه رئیس جمهوری که به علت مخالفت با
فراماسون تدرور شدند می توان کندی را نام برد.« نظم نوین جهانی» این جمله یکی از اساسی ترین
اهداف آمریکا است. این جمله معروف در پایین عکس هرم گیسا نوشته شده است. این جمله با بی
حیایی تمام در بیشتر سخنرانی های روئسای جمهور آمریکا مطرح می شود. اما مسئله اینجاست! این
جمله به زمان « ویز هابت دوم » (فراماسونی اشراقی) بر می گردد و جمله ی کامل آن چنین است:«
نظم نوین جهانی و حکومت آن باید تشکیل گردد آنگاه ضد مسیح بر آن حکومت خواهد کرد.»
|
|
نظر بدهید
|
|
|
|
|
|
سازمان فراماسونری و نهضت مشروطیت |
چهارشنبه 90 مهر 13 |
|
فراماسونری سازمانی نهان روش و نخبهگراست که 1717 میلادی توسط سازمان مخفی یهود و مسیحیان صهیونیست برای سلطه برجهان در انگلستان تأسیس شد. معنی لغوی فراماسونری مترادف با بنایی آزاد است که چندان ربطی با ماهیت این جریان جهانوطن ندارد و ابزار و آلات و عناوین بنایی پوششی است برای پنهان کردن ساختار توطئهگر و ضددین چنین جریانی است.
با گسترش و غلبه فراماسونری در اروپا، این جریان توطئهگر که در کالبد رژیم حاکم بر انگلستان به عنوان کانون قدرتمند استعماری جهان حلول کرده بود متوجه هندوستان و مشرق زمین شد و همگام با سپاهیان استعماری و میسیونرهای مذهبی به تأسیس لژ فراماسونری در مشرق زمین مبادرت ورزیدند. با فتح هر سرزمینی بلافاصله لژهای فراماسونری تأسیس شد تا با تربیت نیروهای بومی و نفوذ عوامل خود در دستگاه حاکمه زمام امور را در آن سرزمینها به دست بگیرند. سابقه ورود فراماسونری به ایران به سال 1224 قمری بازمیگردد. در این سال سرگور اوزلی بارت به عنوان سفیر انگلستان به همراه میرزا ابوالحسنخان ایلچی سفیر یهودیزاده ایران در انگلستان که به عنوان اولین ایرانی وارد لژ فراماسونری شده بود به ایران آمد تا ضمن انجام مأموریتهای سیاسی به تأسیس نخستین لژ فراماسونری در ایران مبادرت نماید. گزارشها حاکی از آن است که وی موفق شده تعداد زیادی از اطرافیان فتحعلیشاه را وارد جرگه فراماسونری نماید. بعدها در 1275 قمری میرزا ملکمخان اولین لژ فراماسونری را تحت عنوان فراموشخانه در تهران تأسیس مینماید که فعالیت آن تا 1278 قمری تداوم مینماید.
افشاگری آیتالله حاج ملاعلی کنی بساط قرارداد رویتر و فراموشخانه ملکم را جمع کرده و به تکاپوی علنی فراماسونری در ایران خاتمه میدهد. عضویت تعداد زیادی از دانشآموزان دارالفنون در فراموشخانه ملکم دستآورد خوبی برای جریان فراماسونری بود که سعی داشت از طریق جذب نخبگان اداره کشور را به دست بگیرد. فراموشخانه ملکم با توجه به ماهیت غیردینی این جمعیت و اباحیگری حاکم بر آن کانونی بود برای تجمع گروههای مختلف بابی، بهایی، صوفیه، طبیعی مسلک و... که حاکمیت قاجار و روحانیت شیعه را سد بزرگی در مقابل تحقق خواستههای نامشروع خود میدانستند. با ترور ناصرالدینشاه قاجار و روی کار آمدن مظفرالدینشاه فرصت مناسبی برای گروههای ماسونی و فرقه ضاله جهت گسترش تشکیلاتی آنها فراهم شد. انجمن اخوت و جامع آدمیت دو تشکلی بودند که در خلال سالهای سلطنت مظفرالدینشاه فعالیت گستردهای داشتند. این دو تشکل بعدها محمل مناسبی شدند برای تشکیل انجمنهای مخفی که اعضای اصلی آن را فراماسونها تشکیل میدادند. محمود عرفان از اعضای لژ مهر در مقالهای که در مجله یغما منتشر شد و از نقش فعال ماسونها در مشروطیت این چنین یاد میکند:
تاریخ فراماسونها در ایران با تاریخ مشروطیت ما بیارتباط نیست... نه تنها فراماسونها مستقیماً در مشروطیت دخالت داشتند بلکه انجمنهای فرعی و وابسته آنها که شکل ظاهریشان شباهتی با سازمانهای ماسونی نداشتند نیز علناً در مشروطیت دخالت داشتند که از همه مهمتر انجمن اخوت را میتوان نام برد.
)1(
تحولات ایران در آغاز دهه دوم هزاروسیصد قمری شتاب بیشتری گرفت. نفوذ زایدالوصف بیگانگان و عوامل آنها در ایران و شدت یافتن اعمال بیرویه مستبدین دلسوزان این کشور را به چارهاندیشی اساسی واداشت. نجات ایران در گرو محدود کردن قدرت حاکمین و سد نفوذ بیگانگان بود. علمای ایران در همین راستا اعتراضاتی را نسبت به اعمال بیرویه قدرت اظهار داشتند که با حمایت مردم مواجه شده حرکت حساب شده روحانیت با طرح عدالتخانه ایجاد تغییرات در ساختار سیاسی کشور را هدف گرفته و مردم را به صحنة مبارزهای اصولی کشانده بود. منورالفکران غربگرا و اعضای مجامع ماسونی که فقط در جمع محدود خود قدرت بسیجگری داشتند از زمینة به وجود آمده نهایت استفاده را کرده و با نفوذ در صفوف نهضت و تند کردن سیر نهضت کنترل آن را به دست گرفتند. اوج این تحرک را در ترتیب دادن تحصن در سفارت انگلیس مشاهده میکنیم که اعضای افراطی مجامع ماسونی نظیر اردشیرجی و حیدرخان عمواوغلی صحنهگردان آن بودند. با تند شدن سیر تحولات جامع آدمیت توسط عناصر افراطی انجمن حقوق که شعبهای از جامع آدمیت بود، دچار انشعاب شد و انشعابیون با کمک معلمین و مدیران مدرسه آلیانس اسرائیلیت که جهت آموزش اطفال یهودی تأسیس شده بود اقدام به تأسیس لژ بیداری ایران نمودند. مقدمات تأسیس لژ از 1323 آغاز و اعضا در ارتباط تنگاتنگ با هم بودند. با امضای فرمان مشروطیت زمینه برای فعالیت لژ بهتر شد و لژ بیداری در 1325 قمری رسماً تأسیس شد. دخالت اعضای لژ در تدوین قانون اساسی بر اساس قوانین غربی و ضدیت آنان با روحانیت و اسلام در کنار افراطیگری ارگان مطبوعاتی فراماسونری یعنی روزنامههای کوکب دری، صوراسرافیل ، مساوات ، حبلالمتین و... و کانونهای سیاسی نظیر انجمن غیبی، انجمن بینالطلوعین، انجمن ستار و... وضعیت کشور را پس از صدور فرمان مشروطیت دچار اغتشاش و هرج و مرج کرد که نهایتاً منجر به تعطیلی مجلس و مشروطیت شد. حضور فعال اعضای لژ بیداری در زدوخوردهای منجر به تعطیلی مجلس حکایت از آمادگی اعضای لژ برای درگیری داشت. این دخالت بعدها پس از فتح تهران نیز تداوم پیدا کرد و تمامی امور کشور در اختیار لژ بیداری ایران قرار گرفت. حضور گسترده فراماسونها در مناصب سیاسی، قضایی و مجلس حکایت از غلبه آنان بر نهضت مشروطیت داشت. شهادت حاج شیخ فضلالله نوری، سید عبدالله بهبهانی، شیخ علی فومنی و انزوای علمای مشروطهخواه نتیجه قهری این غلبه بود. نگاهی به اسناد لژ بیداری ایران سلطه فراماسونها را بر ارکان کشور و انحراف نهضت مشروطیت کاملاً آشکار میسازد.)2(
1- مجله یغماء سال دومء شماره 10 و 11ء 1328.
2- روزنامه ایرانء 19/2/74ء ص 12ء 31/3/74ء ص 12ء 21/4/74ء ص 12ء مجموعه اسناد منتشر نشده درباره لژ بیداری ایران.
|
|
نظر بدهید
|
|
|
|
|
|
خوش آمدید |
جمعه 90 مهر 1 |
|
ضمن خیر مقدم به تمامی بازدیدکنندگان عزیز از شما درخواست می کنم نظرات خود را در مورد این وبلاگ در نظرسنجی انتهای وبلاگ بدهید .
|
|
نظر بدهید
|
|
|
|