رو به سوی خدا میکنی ... رو به سوی آسمان ...
آسمانی که قطعا آبیتر از دل توست!
میپرسی چرا؟!
به راههای دلت نگاه کن!
کدام راه؟!
همان راههایی که به هر هرزهبازاری متصل است ...
اما به راه آسمان نه!
راه آسمان را گم کرده دلم ...
امشب نوری از آسمان به زمین آمد ... آخرین نور ...
هو الاول و الآخر ...
آمد تا راه آسمان را نشان دل راهگمکردهی من و تو بدهد ...
بیراههها را سد کن ... دلت را مرداب میکند ...
مرداب را دیدهای؟! گل هم دارد! گلش هم زیباست! اما گل مرداب است ...
زیبایی گلهای بیراهههای دلت فریبت داده ... اما ...
رو به آسمان کن امشب ... رو به خدا ...
امشب ستارهباران است ...
امشب شهابهای ثاقب در پی گلهای مرداب تواند!
امشب ستارهها مأمورند و معذور ...! مأمورند تا مرداب دل من و تو را وصل به زلال آسمان کنند ...
دستت را به آسمان بلند کن ... بو بکش ... نگاه کن ....
این نور مهدی است که بر دلت میتابد ...
این نور مهدی است که تو را به خود میخواند ...